پسر کوچولو

خاطرات من و خانواده و دوستانم

پسر کوچولو

خاطرات من و خانواده و دوستانم

خاطره

رفتیم خونه بابا جونم ، خیلی به من خوش گذشت. 

دوتا جوجه اردک دارم که چاق و چله شده بودن. بعد که اومدیم خونمون ، دیدم که محمد هم خونه نیست. شب شد، محمد هم نیومد، آخر شب اومدن . 

صبح که رفتم دنبالش، بود ولی تنبل هنوز خواب بود

نظرات 2 + ارسال نظر
ایمانه 16 مرداد 1391 ساعت 10:44 ب.ظ

سلام
آقا سید مصطفی
وب بامزه ای داری111
همیشه سلامت باشی

خیلی ممنون

faezeh 21 مرداد 1391 ساعت 09:47 ب.ظ

12 Mostafa joOonam ye shee ghashang dar moredee
emam kash bezari tu vebet ta ham baghiye estefade konan ham man yade pouya bedam

باشه حتما
من بچه شیعه هستم خیلی خوشکله ، میذارمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد