ایلیا بعضی موقعها غائب بود ، به خاطر همین من تنها بودم . می رفتم با زارعی بازی می کردم . همینکه زنگ خونه می شد. می رفتم به سرویس ایلیا می گفتم که غائبه .
ایلیا دوست منه من اول با علی نعمت الهی دوست شدم بعد چشمم به یه پسر دیگه افتاد که با علی هم دوست بود ، اما من اسم اونو نمی دونستم بعد ما باهم دوست شدیم اسمش ایلیا بود. کنار هم می نشستیم. بعضی وقتا اونقد
شیطونی می کردیم که خانم معلم ناراحت می شد و جامونو عوض می کرد