پسر کوچولو

خاطرات من و خانواده و دوستانم

پسر کوچولو

خاطرات من و خانواده و دوستانم

من وایلیا (2)

ایلیا بعضی موقعها غائب بود ، به خاطر همین من تنها بودم . می رفتم با زارعی بازی می کردم . همینکه زنگ خونه می شد. می رفتم به سرویس ایلیا می گفتم که غائبه . 

من و ایلیا

ایلیا دوست منه من اول با علی نعمت الهی دوست شدم بعد چشمم به یه پسر دیگه افتاد که با علی هم دوست بود ، اما من اسم اونو نمی دونستم بعد ما باهم دوست شدیم اسمش ایلیا بود.  کنار هم می نشستیم. بعضی وقتا اونقد 

 

 شیطونی می کردیم که خانم معلم ناراحت می شد و جامونو عوض می کرد