پسر کوچولو

خاطرات من و خانواده و دوستانم

پسر کوچولو

خاطرات من و خانواده و دوستانم

مشهد، زیارت امام رضا علیه السلام

ما رسیدیم مشهد توی یه هتل . 

بعد من فهمیدم که صبح و ظهر و شب می رفتیم زیارت امام رضا علیه السلام و نماز  

یه بار با بابام رفتم حرم جامهری خالی بود من دست کشیدم توی اون و بو کردم خیلی بوی خوبی داشت. 

از امام رضا خواستم که کمکم کنه خلبان بشم  

مشهد

ادامه مطلب ...

سفر مشهد صبح روز دوم

صبح روز دوم امامزاده حسین طبس برای نماز و صبحونه بودیم اول رفتیم زیارت،

جائیکه ما می خواستیم صبحونه بخوریم یه حوض بود، علیرضا کوچولو دوست داشت بره کنار آب، من بردمش توی حوضی که دوتا هندونه توش بود بعد یکم آب ریخت رو من. بعد بابای علیرضا اومد بردش منم رفتم دنبال بچه ها گفتم بریم تو آب ، هممون با هم رفتیم توی آب خوش گذشت 

 

طبس- امامزاده حسین ع 

بقیه عکسها در ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

سفر مشهد روز اول

می خواستیم بریم مشهد رفتم جوجه هام رو گذاشتم خونه بابا جون چون مامانم نذاشت باخودم ببرمشون.  

 رفتیم اداره بابا سوار اتوبوس شدیم  و  راه افتادیم به سمت مشهد.

پارک

یه پسر عمو دارم اسمش امیر حسینه ، دیشب باهم رفتیم پارک انقد خوش گذشت 

 

باهم رفتیم سرسره بادی ، مامانم تو ماشین گفت که اول نباید شام بخوریم بعد بریم پارک بادی چون بالا می آریم

 

برای همین وقتی رسیدیم پارک ،ما اول رفتیم پارک بادی ، اونقد سر خوردیم که زنگ خورد . بعد هممون پریدیم بیرون. بعد شام خوردیم و من رفتم اسکیت بازی کردم. 

 

اومدیم سوار هلیکوپتر شدیم بعد با هم رفتیم خونه. امیر حسین اومد تو اتاق پیش من خوابید .کلی شیطونی کردیم و نمی خوابیدیم ، نفهمیدم کی خوابم برد.

نهار

من و حدیث رفته بودیم پایین بازی می کردیم بعد تصمیم گرفتیم بریم توی حیاط نهار بخوریم. اومدم به مامانم گفتم که اجازه میدی برای نهار برم حیاط .  

مامانم اجازه داد و گفت بله   

مامان نهارمو حاضر کرد و بهم داد تا ببرم پایین بخورم .من و حدیث رفتیم توی حیاط 

 

 روفرشی پهن کردیم و نشستیم و نهارمونو خوردیم بعد سینی غذامونو آوردیم بالا.  

 

خیلی خوب بود.

جوجه

من هر روز  عصر جوجه هامو می برم گردش. ساعت 6 که می شه مامانم اجازه میده من برم تو حیاط ، جوجه هامو می برم میذارم تو باغچه بدون و بازی کنن. ولی نمی ذارم بچه ها اونا رو اذیت کنن

انگری برد 2

مرغهای عصبانی مرحله اول رو رد کردن ولی به رئیس دزدا نرسیدن .   

اونا اونقد عصبانی  شدن که به سیاه رسیدن و گفتن بیاد کمکشون چون سیاهه  

 

می ترکه و همی چی رو خراب می کنه. من چند روز پیش یدونه از عروسک سیاهه 

 

 رو خریدم.

من وایلیا (2)

ایلیا بعضی موقعها غائب بود ، به خاطر همین من تنها بودم . می رفتم با زارعی بازی می کردم . همینکه زنگ خونه می شد. می رفتم به سرویس ایلیا می گفتم که غائبه . 

من و ایلیا

ایلیا دوست منه من اول با علی نعمت الهی دوست شدم بعد چشمم به یه پسر دیگه افتاد که با علی هم دوست بود ، اما من اسم اونو نمی دونستم بعد ما باهم دوست شدیم اسمش ایلیا بود.  کنار هم می نشستیم. بعضی وقتا اونقد 

 

 شیطونی می کردیم که خانم معلم ناراحت می شد و جامونو عوض می کرد

 

جوجه

دیروز من و مامانم رفته بودیم خرید. من چشمم به جوجه افتاد. بعد مامانم برام سه تا جوجه خرید. 

یه دونه صورتی یکی مشکی و یکی هم طلایی 

من براشون اسم گذاشتم . یکی صورتی یکی دیگه طلایی یکی دیگه هم حنایی  

بردمشون خونه ، به مامانم گفتم براشون دونه بخر ولی مامانم گوش نکرد و گفت دونه داریم. 

اما رفتیم خونه ، دیدیم دونه نداریم . مامانم بجای دونه براشون برنج آسیاب کرد و من بهشون دادم خوردن .  آب هم ریختم توی سر یک شیشه

من جوجه هامو خیلی دوست دارم  مواظبشون هستم  

 

 

بقیه عکسها را در ادامه مطلب ببینید...

ادامه مطلب ...

انگری برد

انگری برد یه چندتا پرنده هستن که خیلی عصبانین برای چی؟  

چونکه تخماشونو دزدیدن بعد پرنده های عصبانی میرن دورتا دور لونشونو می گردن تا اینکه یه رد پا پیدا می کنن . اون رد پای چی بود، بله ... دزدا   

بعد  با عصبانیت دویدن دنبالشون تا تخماشونو پس بگیرن. و تازه بازی شروع میشه .... 

 اول قرمز میاد بعد آبی بعد زرد بعد و بعدشم مشکی و سفید و .... 

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

شروع به کار

سلام، اسم من سید مصطفی است و 7 سالمه ، امسال میرم کلاس اول . این وبلاگ رو به کمک بابا و مامان درست کردم تا خاطراتمو بذارم .