پسر کوچولو

خاطرات من و خانواده و دوستانم

پسر کوچولو

خاطرات من و خانواده و دوستانم

من وایلیا (2)

ایلیا بعضی موقعها غائب بود ، به خاطر همین من تنها بودم . می رفتم با زارعی بازی می کردم . همینکه زنگ خونه می شد. می رفتم به سرویس ایلیا می گفتم که غائبه . 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد